درد ادبیات... و روح کوچک من...!!!
بچه کوثری | جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۴:۴۵ ب.ظ |
۱ نظر
حالم ازت به هم می خورد، ای شیطان لعین! و خاک بر سر تو نفسی که بازیچه ی اویی...
می گوید، خب بگوید، به تو چه؟ هان؟؟؟ مگر تو کی هستی ؟ که ناراحت میشوی، پیاده شو با هم برویم ای هوای نفس ...به کجا چنین شتابان...
منیتت زیاد است!!! اصلا مگر تو کی هستی، مگر منی هم باقی می ماند وقتی به عظمت مدبرت پی میبری...
هی بگو الله اکبر، بگو، آنقدر بگو تا روحت بزرگ شود...الله اکبر
به تو پناه می آورم ای خدایی که حساب همه چیز را داری، از تو میخواهم یک ذره شائبه در خواسته ام نباشد...
پ.ن: آدم شو، آدم شو تا پذیرفته شوی...
- ۹۲/۱۲/۰۹
ما هم سوختن عاشقی عاشقان را می بینیم
و دیوانه خطابش نمی کنیم و می گوییم: ما رایت الا جمیلا
کوتاه کنم:
اگر عاشق شدید و دلداده!
و اگر راهی کربلای ایران شدید، این حقیر هم یادتان نرود ...!